گفتم: دیشب که راه افتادید طرف شهرتون راحت رسیدید؟
گفت : خدا رحم کرد بهمون. ماشینمون نزدیکای شهر خراب شد.
گفتم: چرا؟ ماشینتون که هیچ عیب و ایرادی نداشت.
گفت: مگه ندیدی موقع خداحافظی خانم فلانی اومد کنار ماشینمون و بهش نگاه کرد. همش تقصیر چشم شور اونه که ماشین وسط راه خراب شد.
گفتم: چرا تهمت میزنی به مردم. اون بنده خدا که کاری به ماشین شما نداشت فقط اومد باهاتون خداحافظی کرد.
گفت: من تهمت نمی زنم. این تو هستی که نمی خواهی واقعیت را بپذیری. اون زن چشماش شوره. هر وقت که دیدمش بعدش یه اتفاق ناگوار برام افتاده.
گفتم: اینکه خدا بهتون رحم کرده و نزدیک شهر ماشینتون خراب شده و صحیح و سالم رسیدید خونه اتفاقه ناگواره؟
گفت: اگه اون همه صدقه نداده بودیم و اسفند دود نکرده بودیم معلوم نبود الان از توی کدوم دره می کشیدنمون بیرون.
گفتم: ما اینجا دو تا فرض داریم. یکی حرف تو یکی حرف من. فرض کن نود و نه و نیم درصد حرف تو درست باشه. ولی می دونی اگه به اندازه همون نیم درصد باقی مانده حرفت اشتباه باشه چه گناه بزرگی کردی؟ به اون بنده خدا بی هیچ تقصیری تهمت زدی. اخلاقت را هم می دونم الان هر جا بشینی این موضوع را تعریف می کنی و اسم اون بنده خدا را هم به عنوان مقصّر می آوری. فکرش را کردی بعدا چطوری جواب خدا را در محکمه الهی بدهی؟
گفت: بابا با تو اصلا نمیشه حرف زد. مثل این عقب مونده ها فکر می کنی.
گفتم: إنّ الله بکلّ شیء علیم.
کلمات کلیدی: